رضا
خیلی سال پیش که بچه بودم
یه همسایه داشتیم یه پسر داشت که ازنظر ذهنی و جسمی مشکل داشت اما مظلوم و مهربون بود (البته شیطنتای مخصوص بخودشو داشت)و همیشه تو پیرهنش خوراکی داشت مثل بادوم و کشمش اکثر بچه ها اذیتش میکردن یا میزدنش و خوراکیاشو میگرفتن اونم چون نمیتونست از خودش دفاع کنه گریه میکرد و میرفت خونشون
اگه من پیشش بودم حتما ازش دفاع میکردم البته کتکم میخوردم از بقیه بچه ها :دی
یا میرفتم خونشون با خواهر و خودش مثلا خاله بازی میکردیم
اخرین تصویری که ازش یادمه رضا یه پیرهن سبز کاموایی یقه اسکی و شلوار طوسی و دمپایی پلاستیکی ابی تنش بود و یه مشت بادوم تو پیرهنش که تکیه داده به دیوار و با ترس نگاه میکنه و البته مظلوم
هیچوقت دلم نیومد رضا رو اذیت کنم
تا جایی که تونستم هواشو داشتم
چقدرم تو عالم بچگی دعا میکردم رضا خوب شه اما عمر رضا خیلی طولانی نبود و خیلی زود آسمونی شد ....
حالا چرا یاد رضا افتادم چون دیروز از محله قدیمیمون رد میشدم و امروز بادوم بدست بیاد رضا بادوم میخورم
یادش بخیر و روحش شاد
کاش خونواده ها به بچه هاشون یاد بدن یه بچه متفاوت رو اذیت نکنه انسان باشه...اونم انسانه و احساس داره ...
فردا سالگرد پرنسس تو این دوسال چقدر دلم براش تنگ شده چقد کل کل میکردیم اما اخرش خوب بود
کاش بود و روزای خوش زندگی رو میدید و سختیای زندگیشو میشست و میبرد ...
دلتنگم...
روح همه اونایی که دیگه بینمون نیستن شاد
- ۰۰/۱۱/۰۹